در زندگی تودهء مردم ما که زندگی اش توده ای انباشته از عقده ها و رنج ها و جراحت هاست،و آرزوهای مُرده و امیدهای بر باد رفته و خواستن های سرکوفته و عشق های بی سرانجام و خشم های فرو خورده،و همه نبایستن و نخواستن و نتوانستن و نگذاشتن و نشدن و نگفتن و نرفتن و نه،و نه، و نه!،«عاشورا» زانوی مهربان سرنهادن و دامن مَحرمِ گریستن نیز هست.و در این فاجعهء هولناک بشری،هر کسی فاجعهء خویش را نیز می نالد.و دلهائی که در این روزگار،نه حق انتخاب،که حق احساس،و چشم هائی که نه نگاه،که حق اشک،و حلقوم هائی که نه فریاد،که حق ناله نیز ندارند،از «عاشورا» است که حق های از دست رفتهء خویش را،هر ساله می ستانند.و نیز غرورهای مجروحی که به نالیدن محتاجند،اما شرم دارند،و تحمل لبخند بر لب هائی که در پس آن،ضجّه ها پنهان است،و تحمیل آرامش بر چهره هائی که طغیان ها را در خویش کتمان می کنند،«آنان را شهیدی ساخته است،که بر روی زمین گام بر میدارد».و به هر جا که می گریزد،«کربلا» است،و هر ماهی که بر او می رسد،«مُحَرّم»،و هر روزی که بر او می گذرد،«عاشورا»....
و من سوگوار مرگ خویش،در دل ام عاشورائی از قتل عام همهء امید هایم. و من شاهد کربلای سرنوشت مظلوم خویش و شهید اسارتِ هر چه از من بازمانده،و چه دردناک سرنوشتی!در میان روشنفکران،متهم به دین داری؛و در میان دینداران،منسوب به بی دینی. و در ورای این هر دو نیز،یک «خارجی مذهب،که سر از بیعت با امیر المؤمنین پیچیده»!
و من که صدق این سخن امام صادق(ع) را،همهء عمر تجربه کرده بودم،که:
«همه ماه،مُحرّم است و همه جا،کربلا،و همه روز،عاشورا»
ادامه دارد...